-
دیوانه ام ....
1386,11,20 19:08
خدایا مرا از دست من برهان. آمین...
-
....
1386,11,20 19:05
سیگار گوشه لبش بود روشنش کرد پُک اول رو زد تو سرش احساس درد می کرد این احساس رو دوست داشت شاید آرومش می کرد پُک دومو هم زد و اونو گوشه ی جا سیگاری گذاشت رفت جلوی آینه نگاهی به لباش کرد لباش دیگه دخترونه نبود سیاه شده بود رژ صورتی رو برداشت رو لبش کشید این طوری دیگه معلوم نبود که اون لعنتی با لباش چه کرده طرف سیگار...
-
ناز
1386,11,19 18:05
من به مرگم راضیم، اما نمی آید عجل بخت بد بین، از عجل هم ناز میباید کشید...
-
مرگ بر...
1386,11,19 18:02
تیغ تو دستش می لرزید نگاهی به رگش کرد پر رنگ تر از همیشه بود " ازت متنفرم " دوباره اون خاطرات لعنتی رو به یاد آورد... ولی.... مرگ بر عشق
-
مهم نیست
1386,11,19 17:29
دیشب.... مهم نیست... از اون مهم نیست هایی که خیلی مهمه اما بازم بگذریم...
-
گم شده ام
1386,11,18 18:43
من گم شده ام کسی مرا ندیده؟ کسی نیست که خبری از من داشته باشه؟ با توام! آره با خودت! من کجام؟!؟!؟
-
دروغ
1386,11,18 18:40
دروغگو...
-
برگه ها بالا...
1386,11,18 15:59
زندگی دیکته ای ست که در آن: من مینویسم و هی غلط می نویسم هی پاک می کنم هی می نویسیم و هی پاک می کنیم غافل از اینکه عزرائیل داد میزنه: برگه ها بالا....
-
ماهیها...
1386,11,18 15:55
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهیها حوضشان بی آب است... "سهراب"
-
امشب...
1386,11,17 17:46
تنها امشب، در کوچه های دلتنگی غروب، غمگین ترین ترانه های تو را زمزمه خواهند کرد....
-
دوستت دارم مامان....
1386,11,17 17:42
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ,پسری را از خواب بیدار کرد.پشت خط مادرش بود.پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد. صبح سراغ مادرش رفت.وقتی داخل خانه شد مادرش را...
-
فاصله
1386,11,16 17:44
همیشه فاصله ای هست . اگرچه منحنی آب بالش خوبی است . برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر همیشه فاصله ای هست … "سهراب سپهری"
-
غرور....
1386,11,16 17:39
تو زیر باران نگاه من، با چتر غرورت می ایستی و من زیر رگبار بی اعتنایی تو خیس خیس می شوم....
-
خدا…
1386,11,16 17:36
در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم. خدا پرسید: پس تو میخواهی با من گفت و گو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید: وقت من بی نهایت است…. در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی؟ پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان. اینکه آنها از کودکی شان خسته میشوند، عجله دارند که بزرگ...
-
باش با او
1386,11,15 20:01
آخر این پند را بشنو ز من بر من و بر روزگارم دل مبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین را گسسته تار و پود گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او ... یاد تو با ما بس است باش با او ... یاد تو با ما بس است.
-
عشق را...
1386,11,15 19:57
عشق را در چشمان تو باور کردم و مرگ را در نگاه تو به دیگری و این پایان ماجرا بود....
-
فردا طلوع خواهد کرد.....حتی اگر ما نباشیم.....
1386,11,14 16:21
روزی می آید که خورشید طلوع می کند... ولی ما دیگه چشمامونو باز نمی کنیم.... چون دیگه اجازه نداریم....
-
نگو
1386,11,14 16:18
نگو بار گران بودیم و رفتیم. مگو نامهربان بودیم و رفتیم آخه اینا دلیل محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم....
-
[ بدون عنوان ]
1386,11,14 16:13
دخترک همیشه می گفت: من برای نجابت و وفا و زیباییت عاشق تو شدم. پسرک برای روز تولدش سه حیوان خانگی به او هدیه کرد: اسب، سگ، و یک پرنده زیبا! تا دخترک خواست دلیل این کار را بپرسد پسرک رفته بود برای همیشه....
-
هرگز
1386,11,13 17:07
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی : هرگز، هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت!!!!
-
کاش...
1386,11,13 17:03
کاش درونم را می دیدی!.!.
-
زندگی...
1386,11,12 13:27
زندگی حکایت مرد یخ فروشی است که از وی سوال کردند: فروختی؟! گفت: نخریدند! تمام شد....
-
تنها مردی که....
1386,11,11 15:13
در را به رویش باز میکنم. تلاشم بیهوده است : ــ نمیرود تنها مرد زندانی که آزادی نمیخواهد و ... ــ میماند ! پا به سلولش میگذارم و با او به حبس ابد میروم .
-
تنهایی...
1386,11,11 15:09
گرچه شب زیبا و دلکش بود گرچه در رگ های ما صد بیشه آتش بود صبحدم اما در نگاهش آفتابی سرد ـ با من گفت: "عشق دریایی پر آشوب است سوی ساحل باز باید گشت ای غواص سودایی" سوی ساحل بازگشتم سوی تنهایی....
-
غرور...
1386,11,11 15:07
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
مهربانی
1386,11,10 17:29
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا آب شیرین شود....
-
چرا؟
1386,11,10 17:24
تو به من خندیدی، نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیدم.باغبان از پی من دوید، سیب را دست تو دید! غضب آلود به من کرد نگاه، سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهم آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب...
-
امشب
1386,11,10 16:14
امشب می خواهم گریه کنم دستهایت را سایبان چشم هایم کن می خواهم به تنهایی مان اعتراض کنم . . .
-
من مرده ام
1386,11,10 16:11
با توام ای سهراب! ای به پاکی چون آب! یادته گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد؟ نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد.... من هنوز راه میرم ... می بینم ... می شنوم ... نفس می کشم ... ولی زنده نیستم ... خیلی وقته مرده ام ... خیلی و قته...؟؟؟!!!
-
باهام قهری؟!؟!؟
1386,11,09 20:49
امشب با من حرف نزده است.... خداوندا! دوبار او را بیدار کرده ایم، اما بازم خوابید... ملائکه من! در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.... پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود! اذان صبح را می گویند، هنگام طلوع آفتاب است ای بنده! بیدار شو، هنگام طلوع آفتاب است.... ای بنده خورشید از مشرق سر بر می آورد. خداوند رویش را بر می...