مرگ بر مدعیان عشق...

 

زندگی کردن تعطیل !

 

 

 

 

  

 

                                                 مرگ بر زندگی....

محو شده در تاریکی

 

نطفه ای را پرورش دادن برای زندگی کردن

و این تکرار و تکرار است

ماه میره زیر ابر و درمیاد، دیگه اونم ما رو سره کار

گذاشته!!!!

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این

جماعت کر و لال پرست؟؟؟!!!!اما هر آنچه گفتند و

بر جای گذاشتند، آجر دیگری بود بر دیوار!

پس در گفت و گو با ابلهان بگو:

آخر چه داند قیمت نقل و نبات؟!

میگن هر وقت لیاقت چیزیو نداشته باشی خدا ازت

می گیره و میده به یکی دیگه.

.

.

.

.

خدایا شکرت...

به خاطر همه چیز....

بیشتر از همه به خاطر اون چیزایی که ازم گرفتی...

حتما لیاقتشو نداشتم...

تا حالا شده ببینید که  تنهایی  به پنجره تکیه داده و

داره یه جوری بیرون رو نگاه میکنه؟

و دنبال جایی می گرده برای...

برای فریاد زدن.

سرت را روی گیوتین بگذار

تا معنی عشق به مرگ را بفهمی...

با مردی با تو پیوستم

ندانستم که

نامردی...

ای کاش میشد به تو فهماند من مرده ام..

ادامه مطلب ...

هیچوقت....

سلام.

 

 

امروز می خوام ساده بنویسم. به سادگی بچه ای که تازه

 

 

نوشتن یاد گرفته.

 

 

یه چیزیه که یه چند وقتی ذهنمو مشغول کرده. یه سوال دارم

 

 

از دوستان. خوشحال می شم جوابتونو بدونم.

 

 

شما اگه سره یه دورراهی قرار بگیرید و تو موقیعتی باشید که

 

 

مجبور باشید یه انتخاب بکنید چه انتخابی می کنید؟؟؟؟

 

 

اونی که به نفع خودتونه یا به سوده طرف مقابل.

 

 

می خوام یه مثال بزنم.

 

 

مثلا یکی دوستون داره.اونقدری که بدون شما زندگی براش

 

 

سخته.شاید بدون شما دست به یه کارایی هم بزنه.پسره خوبیه

 

 

ولی شما خیلی دوسش ندارید یعنی  نمی تونید اونو به عنوان یه

 

 

معشوق بپزیرید.

 

 

ولی اون شما رو خیلی دوست داره و حاضر نیست شما رو از دست بده.

 

 

اون وقت شما چی کار می کنید؟؟؟؟؟؟

 

 

دوتا راه دارید.

 

 

یا  چون دوسش ندارید تنهاش میزارید و براتون مهم نیست که چه

 

 

بلایی سرش میاد و میرید زندگی تونو می کنید.

 

 

یا به خاطره اون طرف و به خاطه ضربه نخوردن طرف مقابل

 

 

باهاش می مونید. و به قوله معروف می سوزید و می سازید.

 

 

 

 

پ ن 1 :این اتفاق واسه یکی از دوستام پیش اومده چند روزه دارم

 

 

فکر می کنم اگه همچین اتفاقی واسه من می افتاد چی کار می کردم.

 

 

از یه طرف می دونم که نمی تونستم طرفمو خوشبخت کنم چون اون

 

 

کسی نیست که واقعا دوسش دارم و نمی تونم واقعا و از ته دل بهش

 

 

عشق بورزم و از یه طرفم نمی تونم بی تفاوت از احساسش بگذرم.

 

 

نه از احساسی که نسبت به من داره و چون اون احساسو نسبت به من

 

 

داره فقط به عنوان یه انسان نمی شه از کنارش ساده گذشت.

 

 

 

پ ن 2 : من یه مدتی نیستم. یه کاری دارم که باید انجامش بدم

 

 

نمی دونم چند وقت نیستم. از کسی نمی خوام برام دعا کنه. از

 

 

کسی نمی خوام منو فراموش نکنه.

 

 

ولی اگه دیگه برنگشم از همه می خوام اگه چیزی گفتم که به کسی

 

 

برخورد حلال کنه.

 

 

همین.

 

 

بدرود.