شاید آن روزی که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
این چنین باید گفت:
هر گلی هم باشی،
چه شقایق، چه گل یاس
زندگی اجبار است...
تلخ و شیرین....
و پزشک آخرین نسخه کودک را پیچید.
ـ شش ماه دیگه، شربت شیرین مرگ.
چادر، پناهگاه کودک شد و دستان کودک در دستان مادر آرام گرفت.
ـ خدا رو شکر مامان چون من از دواهای تلخ خیلی بدم میاد.
و مادر چه معصومانه اشک های خود را در خنده های کودک
گم کرد.
همیشه آنقدر ساده نرو. و مگذر. لااقل نگاهی به پشت سرت کن...!
شاید کسی در پی تو میرود و نامت را با صدای بی صدایی
فریاد میزند...! و تو....هیچ وقت او را ندیده ای...